یک جایی توی اینترنت (سهند میداند که کجا) دوستی پیشنهاد کرده بود که دسته جمعی برای او دعایی چیزی بخوانند. یکی گفته بود که او خودش به این چیزها چندان معتقد نبوده و بعد بحثی در گرفته بود بین موافق و مخالف.
یاد نوشتهی ابطحی افتادم که همان روز مصیبت یا فردایش نوشته بود که شنیده است او هیئتی هم بوده. و بعد دیگران معترض شده بودند که ابطحیها حق ندارند او را به نفع اسلام و هیات یا هر چیز دیگر مصادره کنند.
و واقعا چه فرق میکند که هیاتی باشی یا نه. نماز بخوانی یا نه. خدایی بپرستی یا نه. مهم این است که آدم باشی. ولی... خب وقتی میروی توی نخ یک نفر دلت میخواهد که از همه چیزش سر دربیاوری!
و من از مجموع همهی چیزهایی که از او خوانده و دیده و شنیدهام، این را فهمیدهام که دین و آیین او، «مهربانی» بود...
و راستش اگرچه آدمها را با متر مذهب ارزشگذاری نمیکنم، اما این که در پیلهی خانوادهی به شدت مذهبیاش محصور نمانده و راهاش را خودش پیدا کرده، در نظرم والاترش میبَرَد.
البته جز این هم نمیتوانست باشد. آخر اگر جز این بود، دیگر او نمیشد!
من مناسب تر از این شعر (ابن سینا) نمیدانم:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آنهم کافر
پس در همه دهر ۱ مسلمان نبود
ما از مذهبمان چیزی فهمیده ایم؟؟؟؟؟؟؟
به شعار آن دلخوش کرده و بهشت را مدعی شده ایم.چرا فکر می کنیم دین از زندگی جداست؟یک چیز اضافی است؟یک نقاب است که اگر به صورت بزنی آدم خوبی هستی ولا غیر...چرا این تعاریف را گم کرده ایم؟اندیشه را بدرود گفته ایم و سرخوش از ظواهریم.مگر دین چیزی به غیر از شیوه زیستن است؟شیوه ای برای زنده بودن.زندگی کردن.زنده ماندن تا ابد؟
آیا ما زنده ایم؟؟؟؟؟!!!!!
in kar ro edame bede lotfan baraye hamisheaz on benevis
از "همیشه" دیگه نمی تونم حرف بزنم. ولی "فعلا" چارهای ندارم جز همین جا نوشتن...
خوبه که هستید...
آن کس که خویشتن را دوست داشت به وسیله خویشتن بزرگ شد
آن کس که دیگران را دوست داشت به وسیله ایثار بزرگ شد
و آن کس که خدا را دوست داشت از همه بزرگ تر بود...
از همه بزرگ تر بود...
به قول خودت مهربانی آیینش بود ،چه فرقی میکنه هیئتی!! یا غیر هیئتی!!...
اصلاً اینا چه معنی داره!!؟؟
از آدمایی که می خوان افراد محبوب و طوری نشون بدن که خودشون دوست دارن خوشم نمیاد(بدمم میاد).
زمان داره به سرعت میگذره و به طور باور نکردنی ای نزدیک به یک سال....
همیشه اون حرفت تو ذهنمه نیم سال.... بعدش یک سال بعدش دو سال و ...
...
هشت ماه گذشت و تنها فرقی که با قبلش داشت اینه
الان که یادی ازشون میشه در کنار همه ی تعریف ها یه خدا بیامرزش هم میگن...
همین...
می بینی
خدا وقتی بخواد یکی رو عزیز کنه هیچ کس نمیتونه مخالفت کنه و خلاف اون تلاش کنه که به بن بست میخوره...
هنوز زنده است ،مطمئنم سال های سال هم زنده می مونه ...
لااقل تا زمانی که هم نسل های من زنده ان و شاید بیشتر...
غریب آمد و آشنا رفت...
"لااقل تا زمانی که هم نسل های من [ما] زنده ان"
آره فکر کنم از این یکی دیگه می شه مطمئن بود.
بعد از اون هم دیگه مهم نیست! نه؟
"غریب آمد و آشنا رفت"
کلیشه ممنوع!
مخصوصا برای آدمهای بااستعدادی که اسمشون طیبه ست ;)
ای وای نمیخواستم کلیشه شه ... موقعی که می نوشتم داشتم نشانی ها گوش میدادم که خودش گفتو نا خود آگاه نوشتم
شرمنده...
ما مخلصایم! :)
خداوندگارا!
دردانه ای را که از چشمانمان گرفتی از دلهایمان نگیر و به زلالی این حس ناب که در جان ماست نابترین شراب خودت را به کام جانش بچشان.
آخ شروین جان
چقدر این پست (ترکش ها)ت بی نظیره...
برای چند دهمین بار مرورش کردم.چرا آدم از مرور یک چیزهایی خسته نمیشه هیچ ! لذت هم میبره ولی دائم از تکراری بودن دنیا می ناله؟!
من خودم هم از اونایی هستم که دوست دارم چیزایی رو که دوست دارم هی مرور کنم ـ به جای این که فقط دنبال چیزای جدید باشم.
مثلا فیلما و کتابای مورد علاقهم رو بارها و بارها دیدهم و خوندهم... و خواهم دید و خواهم خوند!
این شعر خیلی باب این پست بود حیفم اومد نگذارم:
گر من ز می مغانه مستم هستم
گر عاشق و رند و می پرستم هستم
هر طایفه ای ز من گمانی دارد
من زان خودم چنان که هستم هستم
آره واقعا...