وقتی آن موهای نازنین را میچسباند کف سرش دلم می خواست خفهاش کنم!
یک راه محشر دیگر هم برای خراب کردن قیافهاش بلد بود: زدن آن عینک بزرگ تهاستکانی مزخرف!
شاید خودش خبر نداشت، یا شاید دوست نداشت؛ اما قبل از هر چیزی همان موها و ریخت و ترکیب میآمد... و البته آن صدا.
نه واقعا بدون آنها فایده نداشت. نه نه... هنر و هنرمندی و اینها به جای خود ولی... بدون آنها به درد من یکی که نمیخورد! یعنی یک چیزی کم بود. این نبود دیگر. یک چیز دیگر بود!
شهاب حسینی وقت گرفتن سیمرغ بلوریناش گفت : «این جور وقتها عمو خسرو کار قشنگی میکرد» و انگشت اشارهاش را بوسید و به سوی آسمان برد.
شهاب هم از آن هاست که همه از موفقیتاش خوشحال میشوند. همه با علاقه تشویقاش کردند وقتی اسمش اعلام شد...
حاشیه: توی کتام نمیرود آدم بزرگسالی به سن شهاب، بگوید «عمو»! یاد عمو پورنگ و خاله نرگس و عمو قناد و اینها میافتم!
به نظرم پروین خانم خیلی لاغر شده بود. ولی لحن و حالتش راحت و عادی بود ظاهرا. انگار دارد راجع به رنگ دیوار یا باتری ماشیناش حرف میزند.
نمیدانم چه قدر طول کشیده با قضیه کنار بیاید...
اصلا کنار آمده؟ یا اصلا کنار آمدنی لازم بوده؟
حالا این چیزها به من چه؟!
خودم هم نمیدانم واقعا... واقعا نمیدانم!
جشنواره داره شروع میشه خسرو خان!
چی داری برای امسال؟
تو صف کدوم فیلم باید علاف بشیم امسال؟
بعد هم باز بلیت بهمون نرسه و دست از پا درازتر برگردیم و منتظر اکران عمومی بشیم...