وقتی آن موهای نازنین را میچسباند کف سرش دلم می خواست خفهاش کنم!
یک راه محشر دیگر هم برای خراب کردن قیافهاش بلد بود: زدن آن عینک بزرگ تهاستکانی مزخرف!
شاید خودش خبر نداشت، یا شاید دوست نداشت؛ اما قبل از هر چیزی همان موها و ریخت و ترکیب میآمد... و البته آن صدا.
نه واقعا بدون آنها فایده نداشت. نه نه... هنر و هنرمندی و اینها به جای خود ولی... بدون آنها به درد من یکی که نمیخورد! یعنی یک چیزی کم بود. این نبود دیگر. یک چیز دیگر بود!
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من...
اشتباه نکن! اگه دلت بند اون موهای نازنین بود؛ پس الان چرا هنوز بندش وا نشده!!!
حالا که دیگه از اون موهای نازنین و ترکیب بی نظیر اثری نمونده؛ پس چرا این دل هنوز داره درد میکشه...
نه داداش...
هر چند سلیقه ام باهات یکیه ولی بهتره اون وقت شب یادداشت ننویسی و استراحت کنی.
به دل نگیری. تو فقط بنویس که مرحم این زخم عمیق این روزا کمیابه.
میخواستم یه جوابی بنویسم ولی دیدم طیبه اونی رو که میخواستم نوشته.
به اسم این پست دقت کن سهند جان. منظورم رو متوجه میشی اون وقت...
مثل حکم نه؟
http://www.gigaimage.com/images/d4qndj7eq32o7w4nc.jpg
بدون اون موهای لخت پر کلاغی که جلوی چشمش میامد و به یه حرکت سر کنارشون میزد...
دیگه اینی که الان هست رضا صباحی و حمید هامون و...نبود
...
دلخوری؟!
نه بابا ;)
خودم تبلیغش و ندیدم ولی دیروز دوستم گفت طیبه پنج شنبه شبکه سه یادت نره... میگفت دستهای خالی میده...
شب.
آره دیدم تبلیغشو :)
اون یکی منظورم همون ۱۱-۱۲ ظهر بود.
۱۱ تا ۱۲ ظهر چی بوده؟؟؟خب بگین ما هم بدونیم...
طیبه «جست و جو در جزیره» رو ندیده بود گفتم شاید ظهر جمعه تکرار کنه.