خسرو شکیبایی

۱۳۸۷/۰۴/۲۸

خسرو شکیبایی

۱۳۸۷/۰۴/۲۸

سنگ و سنگ

خسرو خان می‌بینم که  توی گور هم آرامش نداری!

«حالا دیدی چه قدر گول خوردی؟»

ولی از شوخی گذشته خودش کلی سوژه‌ست ها! قبول داری؟


می‌دونم به حال تو هیچ فرقی نداره ولی من دلم می‌خواد این سنگ گرونه باشه روی قبرت.

نه به خاطر گرونی‌ش. به خاطر این که روش فقط امضات هست. این‌شو دوست دارم. تازه شنیده‌م یه جوریه که ناخواناست و به این راحتی‌ها نمی‌شه قبرتو پیدا کرد. خب تو هم که از جمعیت فراری بودی.

ولی اگه خودت بودی، مطمئنم اون یکی رو انتخاب می‌کردی. نه به خاطر ارزونی‌ش یا نوشته‌هاش. به خاطر دل این یارو که خوش باشه.

حالا که نیستی! پس ما انتخاب می‌کنیم.

می‌خواستی نمیری!

سوال‌ها

دلم می‌خواست با دکترش حرف بزنم!... خیلی.

سکوت

«سکته‌ی قلبی در اثر شدت درد»

سکته‌ی قلبی... در اثر شدت درد...

شدت درد... 

درد... سکوت...

قلب... سکوت...

شدت... سکوت...

درد... درد.... سکوت... سکته... سکوت.