خسرو شکیبایی

۱۳۸۷/۰۴/۲۸

خسرو شکیبایی

۱۳۸۷/۰۴/۲۸

کیک قبر

این رو می‌تونید بخونید؟ نه اینه. انگار بالاخره اون یارو سنگ‌شو به کرسی نشونده! این جا معلوم نیست ولی تو اون تیکه‌ای که تلویزیون نشون داد تاریخ و این‌ها هم داشت. نوشته بود تاریخ «تولد دوباره». مثل این می‌مونه که بگی «هنرمند نمی‌میرد» یا «سلطان غم مادر». حتی از این‌ها هم جوادتر!

اگه یک روز رفتید اون طرف‌ها و دیدید یک نفر با میخ یا دریل این دری‌وری‌ها رو پاک کرده بدونید کار من بوده.

تسبیح‌باز

یکی از آشناهای ما خونه‌ش رفت و آمد داشت. می‌گفت یه کلکسیون بزرگ تسبیح داره. یه بار هم که یکی از اون تسبیح‌ها چشم این آشنای ما رو گرفته بوده، به‌ش گفته وردار ببر مال خودت. طرف می‌گفت تسبیحه چارصد پونصد هزار تومن قیمت داشت.

نمی‌دونم جریان تسبیح از اول توی فیلم‌نامه‌ی «خواهران غریب» بوده یا از طریق یا با الهام از خود خسرو وارد فیلم شده. به هر حال بعد از اون فیلم تا یه مدت طولانی تسبیح‌بازی بین جوونا مد شد.


حالا اون کلکسیونه کجاست؟

البته اگر با اون حاتم‌بخشی‌ها چیزی ازش باقی مونده باشه.

عجیب

هنوز وقتی به مردن‌ش ـ  به بازی نکردن‌ش، به بریده‌بریده حرف نزدن‌ش، به راه نرفتن‌ش، به لبخند نزدن‌ش، به نبودن‌ش تا همیشه ـ فکر می‌کنم، درست به اندازه‌ی همون موقعی که تیتر کوتاه ایسنا رو دیدم متعجب می‌شم.

چرا؟!

دین و آیین

یک جایی توی اینترنت (سهند می‌داند که کجا) دوستی پیشنهاد کرده بود که دسته جمعی برای او دعایی چیزی بخوانند. یکی گفته بود که او خودش به این چیزها چندان معتقد نبوده و بعد بحثی در گرفته بود بین موافق و مخالف.

یاد نوشته‌ی ابطحی افتادم که همان روز مصیبت یا فردایش نوشته بود که شنیده است او هیئتی هم بوده. و بعد دیگران معترض شده بودند که ابطحی‌ها حق ندارند او را به نفع اسلام و هیات یا هر چیز دیگر مصادره کنند.

و واقعا چه فرق می‌کند که هیاتی باشی یا نه. نماز بخوانی  یا نه. خدایی بپرستی یا نه. مهم این است که آدم باشی. ولی... خب وقتی می‌روی توی نخ یک نفر دلت می‌خواهد که از همه چیزش سر دربیاوری!


و من از مجموع همه‌ی چیزهایی که از او خوانده و دیده و شنیده‌ام،  این را فهمیده‌ام که  دین و آیین او، «مهربانی» بود...

و راستش اگرچه آدم‌ها را با متر مذهب ارزش‌گذاری نمی‌کنم، اما این که در پیله‌ی خانواده‌ی به شدت مذهبی‌اش محصور نمانده و راه‌اش را خودش پیدا کرده، در نظرم والاترش می‌بَرَد.

البته جز این هم نمی‌توانست باشد. آخر اگر جز این بود، دیگر او نمی‌شد!


حباب

عالم چو حبابی است ولیکن چه حباب؟!

نه بر سر آب، بل که بر روی سراب!

آن هم چه سراب؟ که ببینند به خواب!

آن خواب چه خواب؟ خواب بدمست خراب!


پی‌نوشت: هویجوری!

مثل پازل

وقتی آن موهای نازنین را می‌چسباند کف سرش دلم می خواست خفه‌اش کنم!

یک راه محشر دیگر هم برای خراب کردن قیافه‌اش بلد بود: زدن آن عینک بزرگ ته‌استکانی مزخرف!

شاید خودش خبر نداشت، یا شاید دوست نداشت؛ اما قبل از هر چیزی همان موها و ریخت و ترکیب  می‌آمد... و البته آن صدا.

نه واقعا بدون آن‌ها فایده نداشت. نه نه... هنر و هنرمندی و این‌ها به جای خود ولی... بدون آن‌ها به درد من یکی که نمی‌خورد! یعنی یک چیزی کم بود. این نبود دیگر. یک چیز دیگر بود!

شهاب

شهاب حسینی وقت گرفتن سیمرغ بلورین‌اش گفت : «این جور وقت‌ها عمو خسرو کار قشنگی می‌کرد» و انگشت اشاره‌اش را بوسید و به سوی آسمان برد.

شهاب هم از آن هاست که همه از موفقیت‌اش خوشحال می‌شوند. همه با علاقه تشویق‌اش ‌کردند وقتی اسمش اعلام شد...


حاشیه: توی کت‌ام نمی‌رود آدم بزرگسالی به سن شهاب، بگوید «عمو»! یاد عمو پورنگ و خاله نرگس و عمو قناد و این‌ها می‌افتم!

داغ‌تر از آش

به نظرم پروین خانم خیلی لاغر شده بود. ولی لحن و حالتش راحت و عادی بود ظاهرا. انگار دارد راجع به رنگ دیوار یا باتری ماشین‌اش حرف می‌زند.

نمی‌دانم چه قدر طول کشیده با قضیه کنار بیاید...

اصلا کنار آمده؟ یا اصلا کنار آمدنی لازم بوده؟


حالا این‌ چیزها به من چه؟!

خودم هم نمی‌دانم واقعا... واقعا نمی‌دانم!



کشک

چه جشنواره‌ای؟ چه افتتاحیهای؟! چه بزرگداشتی؟

امسال

جشنواره داره شروع می‌شه خسرو خان!

چی داری برای امسال؟

تو صف کدوم فیلم باید علاف بشیم امسال؟

بعد هم باز بلیت به‌مون نرسه و دست از پا درازتر برگردیم و منتظر اکران عمومی بشیم...